در ستایش زنجموره....

متن مرتبط با «44 magnum» در سایت در ستایش زنجموره.... نوشته شده است

544

  • چقدر امشب دلم نمی خواست برگردم خونه... توی خیابون کمی نگهداشتم و ماشینهارو نگاه کردم...احساس خفگی داشتم از چی نمی دونم... این خونه بوی نومیدی میده... از در و دیوارش غم میریزه... کاش میشد ازین شهر و محل میرفتم... کاش میشد برای خودم زندگی می کردم... کاش همه چیز انقدر که م.ق میگفت ساده بود... + نوشته شده در  سه شنبه ششم تیر ۱۳۹۶ساعت 1:41  توسط آهو  |  , ...ادامه مطلب

  • 446

  • خداروشکر که یک ساعت ، ساعت کاری کمتر شده... واقعا به آدم فشار میاد... امروز با مکافاتی کارهام رو انجام دادم. رسیدم خونه ی دوش گرفتم حالم بهتر شد... زیر دوش داشتم به آدمها فکر می کردم... به این که چقدر روز به روز بیشتر ازشون نومید میشم... دلم گرفت... آخرین جفت جورابم هم پاره شد... انداختمش دور که عصر, ...ادامه مطلب

  • 448

  • افطار کمی نون و پنیر و سوپ خوردم خوشمزه بودن.هرچند بعدش بالا آوردم... دلم گرفته بود...بخاطر همین  آماده شدم و زدم بیرون...دیدم سر از ولیعصر و باغ فردوس درآوردم... باغ فردوس شلوغ بود.پاتوق بچه های هنری و موسیقی شده بود.هرگوشه اکیپ اکیپ ایستاده بودن و ساز میزدن... فضای خوبی بود.من این چهره آروم تهران , ...ادامه مطلب

  • 449

  • طعم تلخی داره سیبل حملات تروریستی قرار گرفتن... من واقعا ناراحتم...  ناراحت وطن... + نوشته شده در  چهارشنبه هفدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 18:37  توسط آهو  |  , ...ادامه مطلب

  • 443

  • کل راه رو توی خواب رانندگی کردم... رو به راه نیستم... بدنم خشک شده.خوابم بشدت بهم ریخته.خورد و خ‌راکم هم همینطور... اضطراب دارم از دیشب . دوست دارم زودتر بعداز ظهر شه این طوری راحت ترم... نه بخاطر افطار نه... انگار حضور مستقیم آفتاب بهم اضطراب میده... + نوشته شده در  سه شنبه شانزدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 9:4  توسط آهو  |  , ...ادامه مطلب

  • 441

  • یادم رفت قبل از اذان قرص بخورم... انقدر که درگیر مادر م بودم... داشتم فکر می کردم که فقر و بدبختی هم مراتب داره... آره.. ... + نوشته شده در  دوشنبه پانزدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 5:1  توسط آهو  |  , ...ادامه مطلب

  • 442

  • بی حال شدم... داره کم کم بهم فشار میاد... دوست دارم ی چیزی بخورم... چرا زمان نمی گذره... + نوشته شده در  دوشنبه پانزدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 19:35  توسط آهو  |  , ...ادامه مطلب

  • 440

  • امروز،روز طاقت فرسایی بود. تشییع جنازه و خاکسپاری رو بخاطر وصل به مسجد و‌افطار انداخته بودن سه ظهر... دل خراش بود... بعد از رفتن مردم من موندم توی اون قبرستون محلی و قدم زدم. قبرهارو دیدم.چهره ها رو، حشره ها رو و اسم ها رو... گلستان چراغی محبوبه عزیزلو آرامگاه مادری مهربان آرامگاه نوگل عزیزمان آرامگ, ...ادامه مطلب

  • 44

  • ساده ست...ساده اتفاق افتاد...ساده شروع شد و ساده پیش رفت...اما مطمئنم این همه سادگی تا آخر عمرم تاثیرش رو خواهد گذاشت... عجیب نقشه مسیری شد مسیر زندگی م... چشم های م.ق ی قدرت عجیبی دارن...وقتی از پشت توی آینه جلو رو نگاه کردم و چشمهاش رو دیدم که رو به مسیر جلو بود...ی چیزی درونم شکست ، بغض گلویم رو گرفت و چشم هام پر و خالی شدند... شیشه رو کشیدم پایین، هوای تازه می خواستم... فقط می تونم بگم این چشم ها حزن زندگی رو توشون داشتند...حزن زندگی بقول خودش پوچ و پوک... انگار من فقط حسشون کردم...حس اون چشمهای عمیق و محزون رو...,443 area code,440 area code,44 magnum,44,444,444 meaning,442 area code,44th president,44 bars lyrics,4400 ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها