توی خیابون کمی نگهداشتم و ماشینهارو نگاه کردم...احساس خفگی داشتم از چی نمی دونم...
این خونه بوی نومیدی میده...
از در و دیوارش غم میریزه...
کاش میشد ازین شهر و محل میرفتم...
کاش میشد برای خودم زندگی می کردم...
کاش همه چیز انقدر که م.ق میگفت ساده بود...
برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 163