تشییع جنازه و خاکسپاری رو بخاطر وصل به مسجد وافطار انداخته بودن سه ظهر...
دل خراش بود...
بعد از رفتن مردم من موندم توی اون قبرستون محلی و قدم زدم.
قبرهارو دیدم.چهره ها رو، حشره ها رو و اسم ها رو...
گلستان چراغی محبوبه عزیزلو آرامگاه مادری مهربان آرامگاه نوگل عزیزمان آرامگاه پدری دلسوز...
آفتاب مستقیم توی سرم میزد...
امروز اولین روز روزه داری امسال بود که تشنه و بیقرار شده بودم...
م تو حال خودش نبود.وقتی دیدمش بغلم کرد.هق هق می کرد...توی گوشم آروم گفت
یتیم شدم سها...
ترکها آدمهای محجوبی اند..چقدر محجوبانه سوگواری کردند...
سرم درد می کنه...
برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 134