دلم گرفته بود...بخاطر همین
آماده شدم و زدم بیرون...دیدم سر از ولیعصر و باغ فردوس درآوردم...
باغ فردوس شلوغ بود.پاتوق بچه های هنری و موسیقی شده بود.هرگوشه اکیپ اکیپ ایستاده بودن و ساز میزدن...
فضای خوبی بود.من این چهره آروم تهران رو دوست دارم لطیف ه برخلاف روزهاش که خشن ه..
از کنار اکیپ ها گذشتم از کنار دختر پسرهای دست تو دست یا گرم گپ گذشتم...از کنار پسرهایی که گوشه ها شطرنج یا تخته میزدن هم همینطور...
رفتم نزدیک باغ، کنار درش همونجا که دقیقا رو به روی درش مردی آشفته و درهم که صورتش رو به نحوی میپوشونه ، سازدهنی میزنه...چه ساز دهنی...انگار سوزش تا مغز استخون آدم فرو می ره...
محوش میشم هربار که میرم گوشه ای می ایستم و بهش گوش می کنم...
ی حالی م میکنه...
برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 148