در ستایش زنجموره....

متن مرتبط با «46 and 2» در سایت در ستایش زنجموره.... نوشته شده است

2265

  • گاهی به جواد قارایی حسودیم میشه...چطوری ه زندگی...شغل...تفریح...علاقه...پول...هدف...عمر...همه چیز در یک سو...هم سو...مستند ایرانگرد*، سری جدیدش که از شبکه مستند پخش شد واقعا متحیرم کرد...با اینکه من ج, ...ادامه مطلب

  • 2266

  • آفتاب رفت و غروب کرد...حالا شب، رسیده...امیدوارم آرامش به زندگی و دل آدم ها برگرده...گاهی دلم خیلی پر و خالی میشه...انگار که گیج بشم..., ...ادامه مطلب

  • 2267

  • امشب مستند ایرانگرد درمورد دره شیرز بود...چقدر عجیب بود...دره هایی مسحور کننده که طبقه طبقه بالا اومده بودند...حق با جواد قارایی بود... این منطقه شباهت زیادی به grand Canyon آمریکا داشت...خصوصا اون قس, ...ادامه مطلب

  • 2268

  • تا صبح درگیر کابوس های عجیب بودم...چه معنی می دادند..., ...ادامه مطلب

  • 2269

  • شمعدونی هام دیروز با به شکوفه و گل نشستن، خوشحالم کردند...و جوونه ی بخشی از سبزی هام...این روزها ، روزهای قشنگی نبود و حتی شاید بشه گفت نیست...روزهای خستگی روزهای خاکستری...صبح ه زود کار...و عصر تن ه خسته ی سنگین ه پر از نگرانی...انسان در بستر چالش های طبیعت...هی فوران و افت و خیز دائم مبارزهمبارزه برای رفتن برای هرروز بیشتر رفتن...و انتها...انتها، چی ه واقعا...گاهی به د... فکر می کنمو اینکه چرا دوبار خودکشی کرد و تا اعماق نیستی رفت و برگشت..., ...ادامه مطلب

  • 2271

  • از فراموشی تاریخی دچار ترس میشم بخاطر همین ه که هراز گاهی کتابی مرتبط با تاریخ ایران یا جهان رو دست میگیرم. هرچند اولویتم با تاریخ ایران ه...این موضوع، حیاتی ه و باید جایگاهش شناخته بشه.باید از دکوری , ...ادامه مطلب

  • 2272

  • دیشب کابوس ها احاطه م کردند...تا هر لحظه ی شب...بیشتر عقربه های کوچک ساعت رو دیدم دو سه چهار...هر لحظه پرش لبهام رو از تشنگی مریض کرده بود...قلبم فشرده شده بود...یک جایی همیشه درون قلبم درد می کنه...بی اونکه بتونم تشریح ش کنم...تجسماتم عذابم میدند...و از خودم می بُرم...دیروز عصر که برگشتم خونه خیلی خوشحال بودم ...اینکه خونه ام و می خوام غذا بخورم...اما شب...نفهمیدم چی شد..., ...ادامه مطلب

  • 2234

  • امشب خیلی دلم گرفت ه...خیلی...نشستم کنار پنجره و سعی کردم از آسمون چیزهایی بفهمم...دیشب شب کابوس های مکرر بود برام..چندبار بیدار شدم و صبح دیدم برق اتاق روشن ه...انگار همه شب به ترس گذشته بود...تنهام بذار س...اعصابم تحریک شده..., ...ادامه مطلب

  • 2235

  • من از پیش بینی ه سازمان بهداشت جهانی راجع به روند ویروس کرونا در ایران. ترسیدم...خیلی ترسیدم..., ...ادامه مطلب

  • 2236

  • سینه م نرمال نیست...انگار می خوام سرفه کنم که نرمال بشه...خیلی ندرتا و در حد چهار پنج سرفه کردم...ما مشمول محدودیت ه ساعتهای کار نشدیمبخاطر نوع قراردادمون و اینکه اگر نریم از حقوق مون کسر میشهمن دوست , ...ادامه مطلب

  • 2238

  • امروز خون زیادی رو از دست دادم...تقریبا سی دقیقه ای می شه که رگه های مغزم مبهم و گیج شدند...اعصابم جریحه دار شده و احساس می کنم که سالهاست چشم روی هم نگذاشتم...بهت گفته بودم س...همون روز گفتم...گفته بودم..., ...ادامه مطلب

  • 2239

  • دیگه مفهوم خیلی چیزها برام رنگ باخته...گاهی گیج میشم از خودم..., ...ادامه مطلب

  • 2240

  • بعد از دو هفته کتاب نخوندن، امروز دوباره یک کتاب دست گرفتم و وقتی از گذر خطوط و کلمات، کتاب رو ورق می زدم نزدیک بود گریه کنم...دوهفته کتاب بستن برای من یعنی مرگ روحی،روانی...هرچند تمام این روزها مشغول, ...ادامه مطلب

  • 2241

  • سایه ها...گاهی بیرون اومدن ازشون برام خیلی سخت میشه..., ...ادامه مطلب

  • 2242

  •  فکری شده بودم که دچار اوهام شدم...تمام برگ ها و گزارش ها و تحلیل ها و دستورجلسات رو بالا پایین کردم...بایگانی رو دیدمکتاب های کتابخونهو ورق های خاک گرفته ی کشوهای پشتی...تشخیص مرز بین واقعیت و خیال یا وهم و واقعیت داره کم کم ذهنم رو خسته می کنه...دوست ندارم باور کنم یک چیزهایی رو...آزارم نده س...امشب خیلی خسته ام..., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها