۴۷۱

ساخت وبلاگ

امکانات وب

خونه برام سنگین بود زدم بیرون....

اما زانوهام سست بود...وسط خیابون بغضم شکست....

خداروشکر تاریک بود....

من از مشکلات هراسی م نیست ...

فقط ازین دروغ و ریا و سوئ استفاده از اعتماد ، داغون میشم...

حالا هم شد استخون توی گلو...

نه میشه قورتش داد نه تفش کرد...

نه میشه بهشون چیزی گفت

نه میتونم هضم کنم....

چند وقت پیش خونه ن ، بحثی شد و اونهاهم بودن..

در کمال وقاحت میگفتن مگه میشه بی تفاوت بود...ما جونمون بره ، نمیذاریم ....

بابا دمتون گرم...

چقدر مهارت آدمها میتونند داشته باشند برای نقش بازی کردن...

حیف که پای ن در میون ه...

حیف که وضعیت بابا مامان ، دست و بالم رو بسته...

حیف...

چقدر پر از نفرتم امشب...

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۶ساعت 22:40  توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 156 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 4:44