482

ساخت وبلاگ

امکانات وب

جمع کردن وسایل خسته م کرد...

انگاری واقعا دارم می رم..‌.

هنوز نرفته احساس غریبی می کنم...

جاده رو دوست دارم اما نمی دونم چرا التهاب دارم...

فکر نمی کنم که منصرف نشم...

میخوام یکم دیگه برم ی کفش بخرم...

و ی کتاب...

من موجودی ام که در آن واحد هم خودش رو دوست داره هم از خودش متنفره...

بذار اعترافی کنم...

حق میدم به خدا که خیلی از حقایق رو از چشم خلق پنهان میکنه...

ما ضعف رویارویی با حقیقت رو داریم...

من سعی کردم تاب بیارم اما اعتراف میکنم خیلی سخت بود...خیلی...

برای خودم ناراحت نیستم...

برای خانواده م ه که له له می زنم‌‌‌...

جیگرم سوخت...سوختم...

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۶ساعت 19:46  توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 156 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 4:12