بعد از افطار بی حال...
رفتم کمی قدم بزنم شاید که حالم جا بیاد سرم گیج میرفت و تعادل نداشتم نشستم روی صندلی ی کافی شاپ که بیرون میز و صندلی چیده بود و ی آب طالبی سفارش دادم برای خالی نبودن عریضه...
آبمیوه ش یخ بود و انصافا حالم روجا آورد...
حالا هم خواب ه خوابم...اصلا دارم توی خواب مینویسم...
آره ...
امروز از حمام اومدم و موهام رو خشک کردم ایستادم جلو آیینه دیدم موهام ده سانت مونده برسه به پایین کمرم...البته تو حالت موج وارش وگرنه صافش کنم بلندتره...
چرا من بدبخت گیسو شدم...از کی وکجا...
انگار دارم هذیان می گم...
کافه اروپا امشب موند...نه که درسها نمونده...
برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 147