۵۳۵

ساخت وبلاگ

امکانات وب

از خوشحالی چشمهاش برق می زد...

هول شده بود...

کمکش کردم آماده شه...آماده شد...

گفت دستهام می لرزه تو میتونی خط چشم برام بکشی...دستهای خودمم می لرزید...

کنار در بغلم کرد...

دستهاش رو تنگ تر کرد...لبخند زدم.

تا در ورودی ساختمون همراهی ش کردم.ماشین اومده بود...

دستش رو گذاشت روی بازوی چپم گفت نمی دونم از فرط هیجان چیکار کنم...

گونه ش رو بوسه آرومی زدم و گفتم لازم نیست کار خاصی انجام بدی فقط برو و با  تمام قوا زندگی کن...

سوار شد و شیشه ماشین رو کشید پایین، ماشین آروم آروم شروع کرد به حرکت...گونه های از فرط شادی سرخ شده ش رو سعی کردم به ذهن بسپارم...

درحالی که کج شده بود و صداش می آمد و دستان خداحافظی ش در هوا... 

آب کاسه لعاب آبی رو ریختم پشت سرش و زیر لب گفتم به امید دیدار...

و رفت...با چشمانی پر از شور ...چشمانی زیبا بدون خط چشمی در کنار...

چشمانی که فریاد می زد سلام زندگی...

+ نوشته شده در  شنبه سوم تیر ۱۳۹۶ساعت 19:52  توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 159 تاريخ : يکشنبه 4 تير 1396 ساعت: 23:23