شنوایی م بشدت کاهش پیدا کرده بود...سوال اساتید رو نمی شنیدم...
اما جز من همه میشنیدن و پاسخ میدادن...
چه کابوسی بود...
ساعت پنج و پنجاه و پنج بیدار شدم نزدیک بود جام رو خیس کنم اما بخیر گذشت
بخاطر همون ه امروز انقدر کسلم...
بدنم درد میکنه تا صبح پنکه روشن بود...
ی حس عدم اطمینان دارم...
به همه چیز...
م.ک حال روحی خوبی نداره انگار...
باتوجه به سابقه ای که از مادرش تعریف کرده برام نگرانشم همیشه...
برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 161