19

ساخت وبلاگ

امکانات وب

امروز اتفاقاتی برام افتاد که اصلا قصدش رو نداشتم درگیرشون بشم...

باورم نمی شه که این بار بر خلاف ناراحتی های همیشگی م و خودخوری های دائمی م خدا من رو تو این مسیر مدیریت کرد...بله، خدا...دست خدا بعد از دو سه سال من رو تو مسیر کارگاه سفال گذاشت تا دست هام دوباره نرمی خاک و گل و آب رو حس کنند...

امروز مراسم تجلیل از استاد مهری بود...توی دلم افتاده بود که حتما برم، و رفتم...فکر می کردم مراسم توی سالنی چیزی باشه اما وقتی دیدم چراغ های کارگاه روشن ه و وقتی در رو باز کردم و جلو رفتم و استاد مهری رو که حالا خیلی پیر تر از قبل شده بود رو دیدم ورق برگشت و اصلا یادم رفت برای تجلیل رفتم...

لحظه سختی بود وقتی استاد مهری سرش رو برگردوند تا به سلام من جواب بده...نگاهم کرد سلام گفت و بعد کمی مکث کرد و با صدایی پر از محبت گفت: معلوم هست کجایی...

این بار من بودم که مبهوت شدم و نمی دونم چرا، نمی دونم چه قدرتی بود توی همین سه کلمه ...انگار خواب بودم و یکی بیدارم کرد...انگار که مرده بودم و زنده شدم...واقعا حس کردم زنده شدم...لحظه خیلی عجیبی بود...الان که خوب فکر می کنم می بینم چقدر به شنیدن این سه تا کلمه نیاز داشتم که دوستی عزیزی رفیقی برگرده توی چشم هام نگاه کنه و بگه هی فلانی...معلوم هست کجایی...

خدایا مرسی که این سه تا کلمه رو از دهان استاد عزیزم استاد مهری شنیدم...

بال بال می زدم...با تعجب به چرخ ها به کارگاه و به سه تا خانم رو چرخ ها که کار می کردم نگاه می کردم...استاد گفت دنبال لباس هات می گردی ....

کدوم لباس ...آره لباس...من اینجا لباس کار داشتم :) اما اون لحظه دنبال شون نمی گشتم اصلا فراموشم شده بودن اصلا من نیامده بودم که کار کنم نیامده بودم سفالی رو که از سال 85 تو بدترین دوره زندگی م دست گرفته بودم و هربار توی کارشناسی ، ارشد و از مون دکتری ،فدای آرزوهای علمی م کرده بودم ، رو از سر بگیرم...اما استاد مهری،با همون دو سه تا جمله ش همه چیز رو در من زنده کرد...دیگه فرمانم دست خودم نبود...گفت بیا اینجا رو بگرد شاید هم اونجاست حالا عیب نداره لباس کار های بچه های دیگه هم هست اونها رو بپوش...برو گل بردار ورز بده ببینم...چایی می خوری برات بریزم... :)

شلوارم رو پیدا کردم که گلی شده ی دو سه سال پیش مونده بود ی شال و.مانتو هم پیدا کردم...گل ورز دادم و گذاشتمش مرکز چرخ...وقتی نشستم پشت چرخ بسم الله گفتم و شروع کردم :)

تجلیل یک ساعت بعد توی همون کارگاه برگزار شد...

سفال برای من همیشه عزیز بوده..واقعا همیشه به چشم ی ناجی نگاهش کردم همیشه این توی ذهنم بوده که اگر قراره چیزی درآینده دستم رو بگیره و نجاتم بده همین سفال ه...

میدونم کوتاهی کردم و همیشه بخاطر درس و کنکور رهاش کردم اما مسیری ه که سال 85 شروع کردم و تا آخر عمر هم رهاش نمی کنم...حتی شده با افت و خیز..

چیزی هم یادم نرفته بود...گل زیر دستم زود نرم شد و ساز گاری کرد..

امروز روز خوبی بود...

روز عجیبی بود...

:) 

در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : 1945 world series,1984,1908 world series,19th amendment,1997 world series,1911,1969 camaro,1996 olympics,1936 olympics,1975, نویسنده : zanjamooreo بازدید : 138 تاريخ : شنبه 8 آبان 1395 ساعت: 17:33