گفت نرو...
غصه م گرفت...ضعفش رو نمی تونم تحمل کنم...
بهم می ریزم ناراحتیش رو میبینم...
یاد بچگی هام افتادم..
که همیشه خدا بهش می گفتم نرو...
کاش اصلا نمی رفتم...
گفتم مامان گریه نکن...تو نخوای نمی رم..
گفت گریه نمی کنم...تو گریه گفت گریه نمی کنم...
چه غروب زهرماری ای شد...
برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 162