آخه با این اوضاع چطوری میشه که روز به روز به رؤیا بدل نشند...
آرزو داشتم مدرسه بسازم...
کتابخونه راه بندازم...
دیگه کتابفروشی هیچ...
حسرتش تا سالها رو قلبم می مونه...
:).
میبینی س...
میبینی...
حتی نمی خوام نومیدیم هم مطلق باشه...شاید توانش رو ندارم...آخه بعضی آرزو ها برام خیلی زنده اند...دوست ندارم بکشمشون...خصوصا وقتی حرف کتاب باشه...
بخاطر همین گفتم سالها...چون از دلم نیومد بگم تا ابد...
انگار اون جمله کلیشه ای واقعا کارکرد داره هنوز هم توی قلبم...
که ما به امید و آرزو هامون زنده ایم...
در ستایش زنجموره.......برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 149