1993

ساخت وبلاگ

امکانات وب

از وقتی اتفاقات ه کهنه مون با اون اتفاق عجیب تر تلفیق شد و ح.. با مرگ.تلخش مثل همیشه غافلگیرم کرد نمی تونم از اتفاقاتی که برای دیگران پیش میاد راحت بگذرم...قبل ها هم متاثر میشدم مثل اتفاقات ه طبیعی یا خودکشی های خانوادگی یا قطع درختها یا تخریب محیط زیست و آلودگی آبها...

نمی دونم...

شاید خنده دار باشه اما وقتی یک شب دیدم یک آقایی لگد زد به تنه یک درخت پهلوم تا مدتها تیر می کشید...

حالا بدتر شدم...

وقتی آدم یا جریان ه مستاصل و تلخ میبینم, ح... و کارها و اتفاقات و ماجراهامون و چهره بابا و مامان و زندگی مون دونه دونه مثل فیلم از جلو ء چشمهام رد میشند...

بعد هی فکر می کنم فکر می کنم فکر می کنم...

بعد مدام فرار می کنم فرار می کنم فرار می کنم...

فشار ه روی آدم ها رو رو خودم حس می کنم...

این فشارها نفسم رو میگیرند...

مثل ف...که امروز پشت تلفن دوباره از مشکلاتش میگفت از مادرش ...

بخاطرش اذیت شدم...

دوست نداشتم تو اون وضع ه روحی ببینمش...

سعی کردم آرومش کنم راهکار بدم...

گاهی بخودم میگم عجیب ه برام بعد از دامنه های فراز و نشیب ه زیاد حالا با مسائل ه دور و جزئی هم ممکن ه کنترل ه آرامشم از دستم بره...

تو نباید اینطور باشی س...

نباید باشی..واقعا میگم...

مقاله رو دارم کم کم به پایان می رسونم...

امیدوارم خوب پیش بره...

س...اون نامه موافقت ه کمیسیون هم صبح بهمم ریخت...حالا بخاطر پول بود یا واکنش ه تعجب برانگیز مغز من به این موضوع ...نمی دونم...هرچه بود الان بهترم راجع بهش...

در هرحال مرحله پایانی و چکیده تمام تلاشهام ه این مقطع ه آخر...

هرچقدر هم از ورود بهش پشیمون باشم نمی تونم نسبت بهش بی تفاوت باشم...

باید از ترم بعد تو انتخاب واحد واقعا دقت کنم...

میدونم که گاهی دقتم پایین میاد بی اونکه متوجه باشم اما واقعا نباید این سوتی ها رو بدم...

باید همیشه آروم باشم...

پروژه ماشین خریدن رو امروز تو ذهنم منتفی کردم چون بنظرم نه میتونم وام رو بگیرم نه قسط ها برام آسونند...بهم استرس میدند...

حتی گوشی رو هم منتفی کردم...حتی چرخ سفالگری...

میتونم چندماه دیگه گوشی بگیرم...

دوست دارم فقط جریمه دانشگاه رو بدم مقاله رو برای داوری روانه کنم به یک سفر برم و چندکتاب بخرم که بتونم برخی ش رو اهدا کنم...برای چرخ هم خیلی فکر کردم صرفنظر از هزینه ش, واقعا فراهم کردن جا توی خونه براش ممکن نیست...باید واقعا دنبال کارگاه جدید بگردم...فعلا...تا شاید آینده تونستم به آرزوی چرخ دار شدنم برسم...

الان فقط دلم آرامش میخواد...

چقدر به شب احتیاج داشتم...

با تمام وجودم بهش احتیاج داشتم...

خیلی...

خیلی زیاد...

در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 138 تاريخ : پنجشنبه 9 خرداد 1398 ساعت: 10:58