بخاطر فردا کمی مشوشم...
نمی دونم...
نمی دونم چرا از بعضی روزها میترسم...
روز, قدرت ه عجیبی داره که خوردم می کنه...
من توان ه کنار اومدن با غوغای طلوع رو ندارم...
در عوض...میمیرم برای آرامش غروب بذای سر زدن شب...
انگار تو تاریکی آروم ترم...
از دست ف کمی بهم ریختم اما کنترل کردم...قبل از اینکه بدتر بشم پیامهاش رو نخونده رها کردم...
یاس هام گل باز کردند...
وقتی عطرشون با نسترن ترکیب میشه حس ه عجیبی با خودشون میارند...
سبزی هایی که کاشتم هم آروم خوابیدند...
شاهی ریحان نعنا اسفناج پیازچه و جعفری...
دوستشون دارم...
زیاد...
خیلی زیاد...
در ستایش زنجموره.......برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 152