1985

ساخت وبلاگ

امکانات وب

کتاب ه خاکستر گرم از شاندور مارائی*رو دوشب پیش تموم کردم...

اما هنوز ازش بیرون نیومدم...

من تو اوج انزوا و درهم شکستگی سراغش رفتم و البته دستم بیرون کشیدش...

سرم تو تاذیخ ه سیاسی و نقد ادبی و پژوهش های معاصر بود...

اصلا قصد این پتک رو نداشتم...

و چقدر عجیب بلعیدمش...

خدای من...

عمق زندگی...اون ته همه چیز...اون نهایت ه رنج زیستن...

با برخی جملاتش قلبم لرزید و اشک توی چشمهام معذب بود...

احساس عجیبی داشتم...

خیلی عجیب...

*کشور برای من یک احساس بود...وقتی جریحه دار شد باید می رفتم ...به هرکجا که میشد...حتی به منطقه حاره...

*برگردان مینو مشیری از نشر ثالث

در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 166 تاريخ : پنجشنبه 9 خرداد 1398 ساعت: 10:58