دکتر امروز بعد از معاینه ی عذاب آور چشمهام گفت که وضعشون بهتر شده...
اما دردش هنوز اذیتم میکنه بخصوص سمت راستی.
محلولی که تجویز کرده بود رو دوباره از داروخانه گرفتم اما نتونستم شسشتشو بدم . امشب خیلی خسته ام...فقط دستهام رو شستم لباسهام رو درآوردم و اومدم تو جام...
دکتر موقع خداحافظی گفت نگران نباشید چشمهاتون خوب میشند اما ممکن ه ماه پیشونی بمونید و خندید...
اتاقش رو ترک کردم ...
بی ردی از لبخند ...
حوصله ی طنین خنده رو نداشتم...
فقط دوست دارم درد چشمهام بیفته...
انگار از داخل زخم بشند...
دردش اون طوری ه...
کاش مامان امشب پیشم بود و می تونستم دستش رو بگیرم و بخوابم...
گاهی اوقات بیشتر از همیشه می ترسم...
زیاد...
خیلی زیاد...
در ستایش زنجموره.......برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 133