۲۱۷۹

ساخت وبلاگ

امکانات وب

دیروز صبح که تازه رسیده بودم کارگاه آقای پ تماس گرفت و گفت درخواستم رو پذیرفتند که من توی کارگاه مجسمه سازی شون مشغول کارآموزی بشم...

قرار شد که کار های سفال شون رو من بزنم و در ازا شاگرد استاد الف بشم تو حوزه ی کار مجسمه..این طوری نه اونها مزدی میدند نه من هزینه ای می کنم.

خبر خوبی بود اما راستش وقتی جدی شد غریب شد...

حوالی ظهر که بعد از دو ساعت کار مداوم و پا زدن و ور رفتن با گِلی که پستی و بلندی زیادی رو تو وجودش جا داده بود، از صدای استاد م بخودم اومدم...سرم رو مثل برق گرفته ها بلند کردم رو جای استاد.کنار بخاری روی صندلی پلاستیکی سفید. اما جاش خالی بود...خالی ه خالی...انگار هیچ وقت نبوده...

اما صدا...صدای گرم و مهربونی که:خسته شدی.بیا پایین دست و روت رو بشور برات چایی تازه دم بریزم خستگی ت در بره...

با پا چرخ رو متوقف کردم...اومدم پایین و دست و روم رو شستم. یک صندلی گذاشتم رو به روی صندلی استاد و دوتا چایی ریختم...

من و خیال استاد م، باهم چایی خوردیم در حالی که استاد از پشتکار و پشتکار و پشتکار برام حرف می زد...

من فقط گفتم استاد...آخه من چطور می تونم غیر از پیش شما و کارگاه شما جای دیگه ای کار کنم...

در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 131 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 22:28