2178

ساخت وبلاگ

امکانات وب

مامان می‌گفت ساعت ده شب باید سریالم رو ببینم..‌‌‌با بی میلی کانال آی فیلم رو براش گرفتم.

برخلاف توقعم فیلم مامان با یک تیتراژ قشنگ شروع شد...

اول جذب موسیقی ش شدم چون داخل اون موسیقی یک حس خاصی بود. خاطره ی شادی های کودکانه ی دوران کودکیم انگار...نمی دونم...یک چیز خیلی دور که توأم با شادی ناب بود...یک طرب... لحظات ناب...

چیزی شبیه خاطره ی مراسم حنابندون خواهرم سال ها پیش که من خیلی بچه بودم و مدرسه نمی رفتم صحنه ای که با پسرعمه م سیب ها و زرد آلو ها رو میریختیم تو حوض. من خیلی خوشحال بودم، بالا پایین می پریدم... و انگار صدای خنده هام رو شنیدم...

اون تیتراژ علاوه بر موسیقی داخلش، چیزهای قشنگی داشت ، نقاشی داشت، کاشی کاری داشت، ترمه و پارچه های قشنگ ، صندوقچه و سنگ هایی که رو دست و لباس خانم ها بود.‌‌ 

اسم سریال مامان بانوی عمارت*  بود...

من این کار رو ندیدم و حوصله ی دیدنش رو هم نداشتم. اما دوست دارم دوباره اون تیتراژ رو ببینم...

در حالی که بخاطر موسیقی توی دلم از استاد خلعتبری سپاسگزار بودم...

که وجهه ای از خاطرات خوشحالی دوران کودکیم رو گوشه دلم زنده کرد...

 

*موسیقی ابتدایی فیلم، فردین خلعتبری، شعر از مولانا

در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 126 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 22:28