2176

ساخت وبلاگ

امکانات وب

دیروز که پای کهنسال نشسته بودم و تو عوالم خودم بودم تصمیم گرفتم این احساس سبکباری رو تو خودم تقویت کنم.این موضوع برام مهم بود که شاخ و برگ امید توی پس ذهنم پژمرده نشند.

اما وقتی دیشب ایمیلی که روزها و شبها منتظرش بودم رو باز کردم و خوندم خیلی توی ذوقم خورد...

چند قدم با کلافگی تو اتاق راه رفتم...

بعد سیستم رو بستم و برقها رو خاموش کردم و چمباته زدم کنار پنجره...

انقدر دلم گرفت که حتی چند لحظه وجود خودم رو از یاد بردم...حس کردم فشار افکار بیشتر از حد توانم ه...

از دست خدا دلم گرفت که آرزوم رو برآورده نکرد...

انقدری که بهش گفتم...گفتم خدا...دیگه دلم ازت گرفت...

دوست داشتم با یکی حرف بزنم بگم امشب چقدر تو ذوقم خورد...بگم خیلی خسته و گرفته ام...اما وقتی دور از آدم ها بودن رو انتخاب می کنی ، بعد از سالها عمر کردن حتی یکی هم به ذهنت نمیاد که بتونی تو لحظات سنگین و خوف آور زندگی بی مقدمه سراغش بری و بگی امشب دردم گرفت...حتی ف...که دیگه فقط ازش یک اسم دوست مونده...

این فرایند تنهایی و دوری از آدم ها نه مایه ی مباهاتم بوده هیچوقت و نه باعث تأسفم...سیستمی ه که خلق و خوم توش ریشه گذاشته و این ریشه ها ریشه اند... این منم که کنار خودم قدم برمیدارم میشینم بلند میشم می‌خوابم بیدار میشم نگاه می کنم نگاه نمی کنم دور میشم و دور میشم...

اما تو اون حال، پیام آقای ر.م و الف باعث شد با چشمهای خیس لبخند بزنم.‌‌..

آقای ر.م که نگرانم شده بودند و حالم رو پرسیده بودند و الف که عکس درخت کریسمس شون رو برام فرستاده بود و نوشته بود جای تو خیلی خالی ه بینمون...و عکس بسته های هدیه که برای ب و ر گرفته بود و هدیه ای هم برای من که دور یک کاغذ نارنجی پیچیده بود و نمی تونستی نادیده ش بگیری...

بعضی آدم ها خیلی مهربونند...و این جزء معدود چیزهای زیبای آدم هاست.

دیشب گذشت...

مثل شب‌های دیگه برای من...

هنوزم وقتی یاد ایمیل میفتم اشک تو چشمهام جمع میشه...

از جام بلند میشم و سمت پنجره میرم...

به بلندبالا خیره میشم و  با خودم میگم کاش آرزوم برآورده شده بود...

در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 137 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 22:28