غروب که رسیدم خونه انقدر از آلودگی هوا سردرد شده بودم که بدون هیچ فکری ، فقط یک نوافن خوردم...
فقط همین یادم ه...
تا الان...
که تو بیهوشی مطلق بودم...کنار کتابها...
ساعت رو که دیدم بهت زده شدم...
باورم نمی شه پاییز از پیشم رفت و موقع رفتنش توی خواب بودم...
دوست داشتم بدرقه ش کنم...مثل هر سال...
پاییز...
من در هر بستری غیر از تو، غریبم...
زودتر برگرد پیشم...
رفیق ابدی...
در ستایش زنجموره.......برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 130