۲۲۴۳

ساخت وبلاگ

امکانات وب

عصر حوالی ۶ برگشتم خونه...

سرراه وسایل و خریدهای مامان رو گذاشتم توی آسانسور تا برداره...

از ترسم نرفتم بالا...تقریبا بیست روزی میشه...

وارد خونه شدن، برام حس قلیان کردن داشت...

بالا اومدن خود ه واقعیم...

خسته، گرسنه ، درهم شکسته...

دوش دو دقیقه ای گرفتم و لباس راحت تنم کردم...

املت و نون و چایی آویشن خوردم...

کتاب خوندن آرومم کرد...استیون چباسکی نویسنده خوبی ه و من فضا سازی کارش رو دوست دارم اما خب برگردان کار، اقناعم نمی کنه و دائم معذبم...

فکرم پرش های بیشتری پیدا کرده...

بخاطر اوضاع...بخاطر خیلی چیزها...

امروز این بحث جدید عصبی م کرد...

رک تحلیلم رو گفتم...

رئیس هم نفی نکرد...

من احتیاج داشتم چیزی بخورم چون مغزم دیگه همراهی نمی کرد و درست وسط جلسه وقتی داشتم بعنوان تنها مخالف دلیل میاوردم دو جا همه چیز رو پاک کرد و من بالکل فراموش کردم اصلا برای چی اونجا هستم...

امشب خیلی خسته ام...

در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 138 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 2:22