من میدونم چقدر برای نگهداشتنش پول خرج میکرد اما نموند...
تمام بدنش از کارافتاده بود.
زنی که تمام عمر با بدبختی و کارکردن بچه هاش رو بزرگ کرده بود...
ناراحت شدم...
روز آخر میگفت تو روزه میگیری براش دعا کن...بی قرار بود...
چطوری فردا باهاش رو به رو شم...
میدونم که چقدر عاشق مادرش بود...
چقدر امشب تاریک ه...این ماه کجاست...
برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 132