470

ساخت وبلاگ

امکانات وب

مامان چندروز ه از دستم شاکی بود.

میگفت چرا به ما کمتر سر میزنی...

حق داشت...

اما منم چاره نداشتم با این کار دومی که درگیرش شدم آزمون جامع و پروپوزال و روزه داری و عود شدن دردهام واقعا نتونستم...

امروز از سرکار رفتم .خریدم کردم و براش بردم...ناراحت شد گفت به اندازه کافی درگیر مشکلات خانواده هستی دیگه نمی خواد این کارهارو کنی...

برام فرنی و سوپ جو درست کرده بود گفت برای شامتم میذارم ببر بخور...

اومدنی ی پوشه داد دستم گفت بابا اینارو گذاشته مطالعه کنی گفتم چیه گفت اسناد زمینهای خ...

وقتی اومدم درد شدیدی داشتم داره عوارض روزه خودش رو الان نشون میده...

استراحت کردم و رفتم سراغ پوشه...

بین اسناد ، چیزی بود که هفت سال تمام ازم پنهان شده بود...هفت سال...

یک لحظه تا مغز استخونم یخ زد...

نمی دونم چقدر گذشت که مبهوت بودم.‌‌..فقط وقتی بخودم اومدم که احساس خیسی کردم روی لبهام...

خون دماغ شده بودم....

هفت سال ....

دردم گرفت...

شماره ع رو گرفتم اما زود قطع کردم...

باورم نمیشه ع هم ازم پنهون کاری کرده باشه...

نمیتونم این تلخی رو هضم کنم...نمی تونم...

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۶ساعت 20:26  توسط آهو  | 
در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 150 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 23:12