دستام میلرزه و تپش قلبم شدیدتر شده...
تکان دهنده بود برام...
اما انگار لازم بود....
لازم بود...
لازم بود...لازم بود برای اینکه بخودم بیام...
انگار خدایی بود...
انگار خدا بالاخره دلش به حالم به درد اومد ...
واقعا استنباطم ازین جریان همین ه...
تو حال خودم نیستم...
انگار تازه بیدار شدم...بعد از...
چقدر تلخ ه حقیقت...
مثل زهر...
برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 149