امروز تو خیابون اول ی ماشین شبیه پاترول افتاد دنبالم و بوق میزد و دو سه بار صدا زد...
برگشتنی هم ی آقایی افتادم دنبالم و حسابی ترسیدم...
سرم گیج میرفت و تاریک بود...نزدیک چهارراه گفت ی دقیقه می ایستید خانم ...
اما اومدم خیابون و از کناره...ترسیده بودم
اومد اینور
گفت کاریتون ندارم خانم میخواستم شماره تماستون رو یادداشت کنم اگر تمایل ندارید برید پیاده رو اینجا خطرناک ه..
دیروقت بیرون رفتن این چیزهارم داره...
اما دست خودم نبود...
خونه می موندم دیوونه میشدم...
خدایا امروز چی رو میخواستی برام باز کنی...
سنگین بود...فردا حالم جا بیاد برات می نویسم...
خدایا تنهام نذار...
امشب کنارم باش نزدیکتر از همیشه...
تنهایی امشب با تنهایی صدها شب گذشته فرق داره...
انگار خونه داره رو سرم خراب میشه...
برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 153